<وقتی فکر میکردی یه دوست عادیه>pt19
طرف:
نمیزارم با کسی باشی
ویو جیمین
بیدار شدم ، نشستم رو تخت تا قشنگ آپلود شم، به اتفاق های دیشب فکر کردم... بلند شدم رفتم بیرون از اتاق، ا.ت نبود حتما کاری داشته رفته، ساعت رو نگا کردم 12 بود، رفتم یخچال رو باز کردم خالی خالی بود! حتما ا.ت به خاطر این رفته بیرون، رفتم حموم کردم اومدم بیرون نشستم تلویزیون نگاه کردم...
ساعت الان 1:15 عه چرا ا.ت هنوز نیومده؟! رفتم به گوشیش زنگ زدم ، نگران بودم...سه بار زنگ زدم بر نداشت ، سریع زنگ زدم به یونسوک...بعد چند تا بوق برداشت:
_الو؟
سلام یونسوک _
_سلام جیمین چی شده؟ نگران به نظر میای
نه نگران نیستم_
_اما صدات میلرزه
باشه بهت میگم، ا.ت پیش شما نیست؟_
_یک ساعت پیش اومده بود پیش ما، گفتش که بهش اعترافکردی بلا😏
آره خب_
_مگه ا.ت نیومده خونش؟ گفتش که مستقیم میره خونه؟!
اما نیومده باید چی کار کنم؟_
_بهش زنگ بزن
زنگ زدم بر نمیداشت_
_دوباره زنگ بزن
قطع کردم و دوباره بهش زنگ زدم...برداشت:
_ا.ت ، ا.ت کجا بودی چرا بر نمیداشتی؟
شما؟_
_تو کی هستی؟ مگه این گوشی ا.ت نيست؟!
چرا هست_
_پس تو کی هستی؟
من دوست پسرشم_
_آقا چی میگی توووو!!!(با داد)
چیه اصلا تو کی هستی؟ با ا.ت چیکار داری؟_
_من دوست پسرشم!!
عه پس تویی،ا.ت دیگه برای منه، جیمین! ا.ت دیگه برای تو نیست_
_ها تو کی هستی ها نمیخوای بگی؟!! ا.ت برای منه و خواهد بود!!
جیمین انگار هنوز نشناختی، کی بود که مادرش مرد از سئولنقلمکان کرد؟_
_داکو؟!!
صحیح الان ا.ت پیش منه و برای منه، بایبای_
داشتم دیوونه میشدم، چرا آخه داکو چرا باید اینجوری میشد؟ الان باید چیکار کنم؟ داکو که اینقد حریص نبود، داکو که فقط یه روز ا.ت رو دیده بود، اینقدر سریع بهش علاقه مند شد؟ داکو میکشمت ، میکشمت....سریع زنگ زدم به کانگهو...
ازش آدرس خونه داکو رو گرفتم رفتم دنبالش.
رسیدم جلوی در خونش، روی درش یه چیزی نوشته بود..
*متاسفم دیر اومدی ا.ت برای منه، دوست دارم تورو وارد بازیم کنم،آدرس...*
سریع رفتم دنبال آدرس، هیچی واسم مهم نبود، میدونستم تله هست ولی من فقط ا.ت رو میخوام...
رسیدم اونجا، جلو درش دو تا بادیگارد وایساده بود ، میخواستم برم تو که جلوم رو گرفتن...
بادیگارد 1:
اسم
جیمین:
جیمین
گذاشتن برم داخل، یه عمارت بزرگ بود، میدوییدم، تا اینکه رسیدم جلوی در...
لایک میکنی؟💫🥺❤
نمیزارم با کسی باشی
ویو جیمین
بیدار شدم ، نشستم رو تخت تا قشنگ آپلود شم، به اتفاق های دیشب فکر کردم... بلند شدم رفتم بیرون از اتاق، ا.ت نبود حتما کاری داشته رفته، ساعت رو نگا کردم 12 بود، رفتم یخچال رو باز کردم خالی خالی بود! حتما ا.ت به خاطر این رفته بیرون، رفتم حموم کردم اومدم بیرون نشستم تلویزیون نگاه کردم...
ساعت الان 1:15 عه چرا ا.ت هنوز نیومده؟! رفتم به گوشیش زنگ زدم ، نگران بودم...سه بار زنگ زدم بر نداشت ، سریع زنگ زدم به یونسوک...بعد چند تا بوق برداشت:
_الو؟
سلام یونسوک _
_سلام جیمین چی شده؟ نگران به نظر میای
نه نگران نیستم_
_اما صدات میلرزه
باشه بهت میگم، ا.ت پیش شما نیست؟_
_یک ساعت پیش اومده بود پیش ما، گفتش که بهش اعترافکردی بلا😏
آره خب_
_مگه ا.ت نیومده خونش؟ گفتش که مستقیم میره خونه؟!
اما نیومده باید چی کار کنم؟_
_بهش زنگ بزن
زنگ زدم بر نمیداشت_
_دوباره زنگ بزن
قطع کردم و دوباره بهش زنگ زدم...برداشت:
_ا.ت ، ا.ت کجا بودی چرا بر نمیداشتی؟
شما؟_
_تو کی هستی؟ مگه این گوشی ا.ت نيست؟!
چرا هست_
_پس تو کی هستی؟
من دوست پسرشم_
_آقا چی میگی توووو!!!(با داد)
چیه اصلا تو کی هستی؟ با ا.ت چیکار داری؟_
_من دوست پسرشم!!
عه پس تویی،ا.ت دیگه برای منه، جیمین! ا.ت دیگه برای تو نیست_
_ها تو کی هستی ها نمیخوای بگی؟!! ا.ت برای منه و خواهد بود!!
جیمین انگار هنوز نشناختی، کی بود که مادرش مرد از سئولنقلمکان کرد؟_
_داکو؟!!
صحیح الان ا.ت پیش منه و برای منه، بایبای_
داشتم دیوونه میشدم، چرا آخه داکو چرا باید اینجوری میشد؟ الان باید چیکار کنم؟ داکو که اینقد حریص نبود، داکو که فقط یه روز ا.ت رو دیده بود، اینقدر سریع بهش علاقه مند شد؟ داکو میکشمت ، میکشمت....سریع زنگ زدم به کانگهو...
ازش آدرس خونه داکو رو گرفتم رفتم دنبالش.
رسیدم جلوی در خونش، روی درش یه چیزی نوشته بود..
*متاسفم دیر اومدی ا.ت برای منه، دوست دارم تورو وارد بازیم کنم،آدرس...*
سریع رفتم دنبال آدرس، هیچی واسم مهم نبود، میدونستم تله هست ولی من فقط ا.ت رو میخوام...
رسیدم اونجا، جلو درش دو تا بادیگارد وایساده بود ، میخواستم برم تو که جلوم رو گرفتن...
بادیگارد 1:
اسم
جیمین:
جیمین
گذاشتن برم داخل، یه عمارت بزرگ بود، میدوییدم، تا اینکه رسیدم جلوی در...
لایک میکنی؟💫🥺❤
۱۷.۵k
۰۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.